وقتی به گذشته نگاه میکنم میبینم همیشه دلم میخواسته یه نفر رو دوست داشته باشم. یه نفر باشه که همه وجودم رو براش بدم.. یه نفر که همه کسم باشه..
احساس خاصی دارم.. اینکه بالاخره اون یه نفر رو پیدا کردم.. کسی که با دیدنش آرامش همه وجودم رو فرامیگیره.. نفس من.. زندگی من.. آرامش قلب من..
خوشحالم.. شادم از اینکه من رو به دنیای خودت راه دادی.. مدتها بود آرزوی من شده بود مال تو بودن.. با قلب تو زندگی کردن.. و امروز میبینم که یه گوشه ای از قلب تو مال منه.. خود خود من.. با همه وجودم اون تکه کوچولوی قلبت رو میپرستم..
لبریزم.. لبریز از عشق وجودت.. دیگه احساس تهی بودن نمیکنم.. دیگه حس پاره شدن قلبم وجود نداره.. آره.. بخش بزرگی از قلبم سرجاش برگشته و روز به روز بزرگتر میشه..
دوستت دارم عزیزم ..خیلی زیاد دوستت دارم.. صدای قلب من بود.. خودم هم صداش رو شنیدم که داشت برات آواز میخوند.. با همه وجودم.. تک تک سلولهام.. مویرگام.. با خونم.. دلم میخواد فریاد بزنم:
"برای همیشه با هم باش ای همسفر زندگی من"